logo
سوالات پیش از خرید نیکولند
سوالات پرتکرار

سلام به روی ماهت 🥰

جواب سوالات رو میتونی اینجا پیدا کنی 🌹

اگر نبود میتونی بهمون زنگ بزنی، خوشحال میشیم صدای زیبات رو بشنویم 😍

کالاهای موردنظرت رو به سبدخریدت اضافه کن، شماره موبایلت رو وارد کن، نوع ارسالت رو انتخاب کن، آدرست رو وارد کن، نحوه پرداختت رو انتخاب کن، بعد از تکمیل خرید و پرداخت، ازطرف سایت نیکولند برات پیامک ثبت سفارش میاد.

هزینه ارسال با پست پیشتاز به سراسر ایران 24000 تومان

هزینه ارسال با پیک فقط مخصوص تهران 36000 تومان

اگر پست رو انتخاب کردی، دو تا شش روزکاری بعد از ثبت سفارش بسته به دستت میرسه.

و اگر پیک رو انتخاب کردی، در زمان انتخابی خودت بسته به دستت میرسه.

جواب سوالتو پیدا نکردی ؟

بهمون زنگ بزن

44167250 - 021

magnifier
Loading...

خنده دار ترین خاطره دوران تحصیلت چیه ؟

دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۳۶:۵۱
خنده دار ترین خاطره دوران تحصیلت چیه ؟

همه ما کلی خاطره و سوتی های خنده دار از دوران تحصیلمون داریم، که هر بار یادش میوفتیم کلی میخندیم، برامون از خاطرات خنده دار و باحالت بنویس تا باهم بخندیم

راستی به بهترینش جایزه نیکولندی تقددیم میشه 

نظرات chat تعداد:۵۲۲ عدد


نیکولندی جان با ثبت نظر میتونی امتیاز دریافت کنی

Nazgok
پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
سلام من کلاس ششم بودم یعنی امسال میرم هفتم.بعد ما تو کلاسمون یکیو داشتیم اسمش ثنا باقری پویا بود.خیلی هم چاق بود و کاراش خنده دار بود.بعد من و یکی از دوست های صمیمیم خیلی مسخرش میکردیم.یک روز معلم ورزشمون اومد تو کلاس که وزنمونو بگیره بعد ما هرچی به باقری پویا گفتیم چند کیلویی نگفت چون چاق بود.من خودم 45 کیلو هستم.دوستمم 49 کیلو هست.بعد وقتی دیدیم نمیگه و فرصت خوبیه دوستم بهم گفت که برو الکی بگو خانم گفته وزن باقری پویا چنده یادم رفت میخوام دوباره یادداشت کنم.بعد منم رفتم بهش همینو گفتم بعد اون گفت 72 کیلو.با اینکه همسن من و دوستام بود اما اندازه ی یک دانشجو وزن داشت.بعد من رفتم به دوستم گفتم کلی خندیدیم بعد باقری پویا دید داریم میخندیم فهمید که داریم به خودش میخندیم.آخر که زنگ تفریح خورد باقری پویا رفت به ناظممون گفت.ناظممون هم امسال جدید اومده بود تو مدرسمون قبلا هم معلم پسرا بوده بعد مثل پسرا با ما رفتار میکرد.بعد باقری پویا یه جوری حرف میزنه که کسی نمیفهمه بعد ناظممون فکر کرد که خودش اینکارو کرده یکی زد تو گوگشش و ضایع شد😂😂😂😂
پرهام(:
سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
کلاس ششم با دوستام تو نیمکت آخر یکی بیت باکس میزد من با متن درس دریل میساختم مثلا من می‌گفتیم حافظ شاعر شیرازی(مازندران دریل لندنی) بعد ما اون آخر بودیم جامدادی یکی از بچه خرخونا که یکمم شر بود دسته ما بود بعد یکی داشت رو خوانی میکرد از درس فارسی بعد هی از خرخونه ایراد می‌گرفت بعد خرخونه گرفت یه کف گرگی زد تو دماغه اونی که روخوانی می‌کرد بعد دماغش خونی شد بعد ماهم جا مدادیه آقایی که خرخون بود رو پرت کردیم رو کله آقای خرخونه ولی اشتباهی پرت شد تو دهن معلم و اون جای فلزی جامدادیه هم خورد تو دهنش😂 ولی هیچوقت لو نرفتیم
هلنا
یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
زنگ آخر مدرسه مون بود کلاس ما به نی نظم ترین کلاس معروفه زنگ هم بخوره یه ورمون هم نیست و وقتی معلم بیاد همه با داد و فریاد میاد سمت کلاس شوقیییی اومد بدویید معلمون هم همراه ما داشت می دویید تا جلومون بگیره که بچه ها تند تر داشتن می رفتن زدن سطح اشغال رو هوا یهو دوستم افتاد تو بغل یه نهمی دیگه نزدیک بود قضیه+18 بشه😂🔪🩸
فاطمه محیا شکری زاده
پنج شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
من فاطمه محیا شکری زاده هستم من کلاس ششم هستم ، یه بار خانممون داشت ریاضی درس می‌داد ، دوست منم داشت با کاغذ اکلیلی، اکلیل درست می‌کرد ، اومد رد شه همه ی اکلیل ها را ریخت رو‌ سر من ، منم دستم خورد تو صورت دوستم ، اونم که داشت می افتاد صندلی منو گرفت و همین طور که در حال افتادن بودیم دوستم یا بقل دستیم افتاد رو نیمکت ردیف بقلی و همه ی سه ردیف سمت چپ ما مثل دمینو افتادن روی زمین خانم ما که به این کارا ی ما و بچه های کلاس عادت داشت همون جوری داشت نگاهمون می‌کرد ولی حلا ما ، کی بخند، کی نخند. بعد از دو ، سه هم اسم این اتفاق را گذاشتیم دومینوی کلاس . من و دوستام باهم کارای عجیب و غریبی میکنیم ولی با این وجود شاگر اول مدرسه ایم .
....
چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
توی مدرسه ما پایه یازدهم هارو می بردن بیرون ولی مارو نبردن هی میگفتن هفته آینده مدیر یه چیز میگفت معاون ی چیز دیگه بعد دوستم به مشاوره مدرسه گفت خانوم مارو نمی برید مشاوره گفت چرا شنبه یا یک شنبه منم فکر کردم مشاور رفته به دوستم هی میگفتم دروغ میگه دروغ میگه ولی مشاوره وایساده بود ولی خیلی حرف باورم کرد
❤❤
چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
بهترین خاطره ی من از ....دوستم هست که وقتی میره پای تخته هیچی بلد نیست و خانممون داد میزنه و بهش فوش میده و ما همه میپریم بالا و منو دوستم از خنده نزدیک هست که جونمون هم از دست بدیم ولی میترسیم معلممون صدای خندمدنو بشنوه و ازمون نمره کم کنه😂😂
دخی گربه ای
شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
ما یک بار تو حیاط بودیم بعد من سوسک پیدا کردم داد زدم سوسک بعد دوست دیگه اومد سوسک هرو ورداش من گفتم بذارش زمین دوستم گفت من دوسش دارم سوسک رو من چیزی دیگه نگفتم وقتی رفتیم کلاس گفتم به دوستم همون که سوسک رو برداشت»گفتم به من دست نزن !😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
PANIZ
جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
یه بار داشتم با معاون مدرسمون حرف میزدم بعد اومدم دستمو باز کنم محکم خورد تو سینه ی مدیرمون
comment مریم یاری
پنج شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
پاسخ به PANIZ
عشقم فدات ینی همین انتظار داشتم ازت، 😘😋
سارینا
یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
من یک روز مدرسه بودم فکرکنم ۵بودم.اقا ما اون روز امتحان داشتیم.همراه رفیقم یک چادر بر داشتیم.موهامونا پوشوندیم.رفتیم سر امتحان.یک کتابم برداشتیم تقلب کنیم.اما معلمم فهمید و کتابو ازم گرفت و چادرمو ازم گرفت.خلاصه فکر کردم بعد گفتم میشه به چی بخورم گفت اره اقا من شیر کمی بسکوییت برداشتم جویدم بعد گفتم وای حالت تهو و دلدرد دارم.گفت میدونم میخوای در بری.بعد جلوش چیزایی که خوردم را پرت کردم بیرون که یعنی دارم بالا میارم.خلاصه معلمم گفت برو خونه دارو بخور منم خودمو بی حال کردم و وقتی والدینم اومدن دنبالم و رفتم تو اتاق حسابی رقصیدم😂🤣🤣🤣🤣🤣
آیدا فیض الهی
دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
من یه بار وقتی پایه سوم بودماول سال که بچه‌ها را نمی‌شناختن به یکیشون گفتم هی هی دختر مداد افتاده اونم برگشت بهم گفت هی هی مسخره ممنونم و من اونجا آب شدم رفتم زمین خاطره شما چیه؟؟؟؟؟
comment 😃😃😃😃
پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
پاسخ به آیدا فیض الهی
مسخر
آیدا فیض الهی
دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
سلام کلاس سوم درسمم خیلی خوبه یه روز تو کلاس نشسته بودم روز اول مدرسم بود به دختره گفتم هی هی دختر دخترم چپ چپ نگام کرد و گفت هی هی مسخره
فرحناز
جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
ما روز آخر شیشه های مدرسه رو می شکوندیم و مدرسه رو آتیش می زدیم و من بچه خندون کلاس بودم
...
جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
سلام . من کلاس ششم که بودم یک دوستی داشتم باهم صمیمی بودیم ما با کل کلاس دوست بودیم بجز دونفر که روبه رومونم نشسته بودن دوست من سر صبحی نمیدونم چِش بود من هر روز صبح شیر کاکائو میخوردم قبل از اینکه معلم بیاد منم مثل روزای دیگه شیر کاکائوم رو در آوردم از تو کیفم سرش رو باز که کردم افتاد رو لباس دوستم اونم ناراحت شد محکم زد به بطری تمام شیر کاکائوم ریخت روی دونفری که روبه رومون بودن و باهاشون قهر بودیم اونا هم اینقدر عصبانی به معلم گفتن چند تاهم اضاف کردن دیگه دوستم زرنگ کلاس بود معلم هیچی بهش نگفت از هیچی هم نترسید تازه هم میخندید
نسیم
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
من یه بار وقتی که پایه چهارم بودم تو کلاس استفراغ کردم بعد دوستم داد زد که اه اه حال بهم زن بعد هم یه فحش داد نشست جاش خانم معلممون هم ازش ۱ نمره کم کرو یعنی نمره ی خیلی خوب امتحان ریاضی شو خوب داد و فردا خودش مثل من شد منم مثل اون با خودش رفتار کردم و معلممون اتفاقا بهم نمره هم داد!
comment حنانه محدث دیلمی
یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
پاسخ به نسیم
خیلی کار بدی کردی نباید جواب بدی رو با بدی پس داد
کیمیا
جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
یبار اومدن از ما خر خونا تقدیر کنن بهمون تخته شاسی میدادن بعد معاونمون رو به مدیرمون گفت تخته شاشی ها رو بده ما همه مون پاره شدیم
Loading...
نمایش بیشتر
Some text some message..
عکستعدادعنوان محصولحذف
نهایی کردن بستن سبد
قیمت کل:تومان هزینه ارسال:45000 تومان